این کتاب که اثر آنتون پاولوویچ چخوف نویسنده ی نامدار روسی است به نام زندگانی من و شش داستان می باشد که برای اولین بار در سال ۱۹۲۳ در فرانسه به چاپ رسید.
من پس از مطالعه ی داستان کوتاه زندگانی من که بخش اول از داستانهای این کتاب است به نظرم رسید که نقد کوتاهی از این داستان بنویسم که باید این نکته را گوشزد کنم که این کتاب شامل چند داستان کوتاه است که نخستین آن زندگانی من(حکایت یک شهرستانی) می باشد.
در ابتدا باید به قلم متفاوت چخوف اشاره کرد که به نظر من با بسیاری از نویسندگان دیگر متمایز است و وجه این تمایز در چگونگی به چالش کشیدن مطالب مورد بحث است, چخوف غم ها,شادی ها,کاستی های دنیا, زیبایی ها , زشتی ها را به گونه ای مطرح می کند که نه خواننده را به وجد و شور و شعف کاذب می آورد و نه به غم و اندوه و افسوس بیش از حد که این برگ برنده ی وی است , نکته ی دیگر به کار بردن طنز در این داستان است گرچه یک یا دو مورد است اما به جا و در خور داستان است.این داستان یک داستان تراژدیک است که قهرمان داستان میساییل پولونزف با تمام نگرشهای زد متریالیسمی خود و ایده آل هایش کامیاب نمی شود و جز رنج و مشقت کار بدنی شکست در عشق و از دست دادن عزیزش چیزی حاصلش نمی شود وی فردیست با آرمانهای نو و زد مادیگرایی که همه چیز خود را وقف آرمانهای خود می کند با اینکه از طبقه ی اشراف زاده است بنا به خواست خود تن به کارگری می دهد و حتی دهقانی, در شرایطی قرار می گیرد که انسان را به تعمق وا می دارد. این داستان زاویه ی دید اول شخص دارد و درون مایه اش اجتماعی و داستانی تراژدی است. پدر میساییل آرشیتکتی است مادی گرا و آرمانهای کلیشه ای دارد و دیکتاتوریست که حتی حاضر است از فرزندانش نیز بگذرد البته با همه ی این تفاسیر خواننده در برخی موارد حق را به این پدر می دهد. میساییل یک خواهری دلسوز رنجور و ضعیفی نیز دارد که در ابتدا هم سنگر پدر است و حامی برادر که رفته رفته هم سنگر برادر می شود که نقطه ی مقابل پدر است در این داستان شخصیت هایی بس زیاد وجود دارد که به برخی از آنها می پردازم شخصیت دیگر که مد نظر من است آقای دولژیکوف است که مهندسی با نفوذ و غنی است وی شخصیتی عجیب دارد و به نظر من اگر شرایطش را داشت برده داری قهار و مستبد می شد وی به زیر دستان توهین می کند و به گونه ای آنها را اصلا و ابدا انسان نمی شمارد وی مشقت های فراوان کشیده است تا بدینجا برسد و دایم همین موضوع را به رخ زیر دستان می کشد البته وی در مقابل اقوام بگونه ای مشتی رفتار می کند و این دو گانگی را به عهده ی شما می گذارم تا با خواندن داستان درک کنید. فرد بعدی همسر میساییل که دختر دولژیکوف است به نام ماریا ویکتورونا که فردیست صادق و عاشق و تنوع طلب که همین تنوع طلبی وی آتش به درون میساییل می زند بگونه ای که قطراتی اشک بر گونه های خواننده می نشیند که همانطور که ذکر کردم این احساس بصورتی کوتاه نمایان و ناپدید می شود. هدف چخوف توصیف جامعه ی روسیه در زمان خود است جامعه ای بس مادی گرا بس بی رحم بس بی عدالت و خشن, جامعه ای که از اعیان گرفته تا فقیر از کارمند تا کارگر و از شهرنشین تا روستایی همه و همه بی عدالت و رشوه خوار و ریا کاراند.جامعه ای که شهری ها در لباس فرهنگ, بی فرهنگی خود را پنهان می کنند و درگیر ظواهراند و روستاییان به صورت آشکارا بی فرهنگی خود را نمایان می کنند کارمندان به خیال پاداش حصن نیت کاری رشوه می گیرند و کارگرانی که از مواد و کار می زنند و این کار را حق خود می دانند و این امر هم بر کارفرمایان پنهان نیست و ارف شده است.در پایان باید ذکر کنم که این داستان جای تامل و تعمق بسیار دارد که از حوصله ی وبلاگ خارج است به امید آنکه این نقد توانسته باشد که نقطه نظرات من را به شما انتقال داده باشد.